پرتال شخصی میلاد مکرم - مرجع جامع مقالات علمی و گوناگون

برجسته ترین و جامع ترین مقالات علمی و گوناگون ایران و جهان

پرتال شخصی میلاد مکرم - مرجع جامع مقالات علمی و گوناگون

برجسته ترین و جامع ترین مقالات علمی و گوناگون ایران و جهان

اندوه

دیگر چه توانم گویم جز غم اندوهی که برجای گذاشته اند.

چشمانم گریان، دستانم خسته، لبانم بسته؛ هستی ام در خطر است.

هستی ام در خطر خاطره شدن است، آن تلخترین خاطره که غم را بیند و بس.

بیاد بیاورید آن روزگاران را، که مردمان حرف دل را از غم پر می کردند و به شادی ها که همدم آنها و راز نگهدارشان بودند می گفتند.

دیگر در کجای این بادیه توانم همدمی از جنس گلها در فاصله خوبیها که رنگ دوستی بر چهره یار از فرط علاقه جوی نارون را پرآب می کند پیدا کنم.

زیباست و برایم زیبایی چهرات را در خاطره جنگلهای پراز عطر محبت که طعم عشق دارد و رنگ عشاق ندیده در خاطره ام به یاد یادگار خاک کوی تو بازگو نمایم.

اما زیبایی را در روزگاری، برای هدیه به قلبی آکنده از مهر محبت صمیمانه گلهای بهار که از نفس تبسم زیبایی رنگ خوبی بر رخ همدم نور می نشاند می توانم یافت کنم که در حال بادیه نشینانِ کوی خاکستری که نیمه رنگ فراموشی را از طلیعه ی نور یافتندو بافتند نمی شود شاهد بود.

غم انگیز است بازگو کنم این ما بودیم که چشمه سار حیات را در رگهایی خشک و بی نیاز از هرگونه سپیدی جاری ساختیم و فردوس برین را بر تَنْهایی صحرایی از جنس کینه و رنگ نفرت که چهره زشتی را برای پلیدی بسان آن مضحکه مرد دربار به نمایش رنگارنگ بلور به تماشا گذارده بودند آشنا کردیم.

شاعران و عارفان و صوفیان و نیکان همه در بادیه دوستی،  سرسبزی محبت را نمایش می دادند و رنگ غم را که بر چهره ها نشسته بود پاک می کردند و سرور سرو را یادگار راه آنان برای گذر از جان جانان می کردند.

آغاز

به نام اولین آغاز کننده آغاز میکنم

چرخ چاچی بچرخید و قصه آغاز سر داد

در روزگارانی که بی خبران بی خبر از احوال دیگران گذر زمان را به چشم بصیرت شاهد میگیرند و یاد دوران را قاب عکسی در غبار حسرت ، دگر امیدِ بی قراری نماند و ساحل امن ایمان را موج خروشان هستی درهم شکند؛ این روزگار است که از جوهری هوش بشر ریشه آینده گیرد و گمان بَرَد فواره هوش سرشار گذشته او را به طلسم شب مبدل خواهد ساخت.

گمان می کردم روزگاران از تاریخ سازان بر خف هستند و نیرنگ تاریکی بر خود زنند که دیگر نتوانند سردی گرمای روزگار را چشند.

ولی افسوس که چرخه ی حیات مارا درهم نَوَردید و حال این پریشان نماها! انسان هستند که نمی دانند چیست که در گذر است.

آن کس نام او را آغاز نهادند مارا برترین در زمین جای داد، حال آنکه زمین را تهی از حاکمان و حکیمان کردند.

ندانستند و گمان هم نبردند که این زمانه است که نام آنهارا به موجوداتی پست تغییر داده است که فقط برای حرص و طمع به قتل و غارت پرداختند.

این بشر خاکی چنان بر این سیاره خاکی گام بر می دارد که هرجا بنگری ردی از او خواهی یافت کز حسادت فصل آخر نابودی را با ما آشنا خواهدکرد.

براستی که بی خبرانند که هم قسم و هم سنگ خود را به نابودی می کشانند...

جای جای را بنگرید، غم در راه است * غم و اندوه را بشنوید، غم در راه است

شادی ها را حفظ کنید ، غم در راه است * خود را بشناسید، غم در راه است

دیباچه

پیش آغازِ، سرآغاز

مقدمه ائی برای آغاز فصلی بی مقدمه چگونه نوازش قلم را تجربه نمایم هنگامی که شاهد آغازی تکراری با شیوه ای نه چندان نو می باشم.

تمامی آنان که در نظر شما بزرگ جلوه دادند و بزرگ اندیشمندان فهیم                     می خوانیدشان آنان بودن که به راز پر رمز این تکرار از آغاز تا پایان پی بردند و کوشیدند تا پیش روی این چنین تکرار غم انگیزی ایستادگی کنند که سدّ قدرت آنان در برابر عظمت جهانی این چنین بزرگ تابِ تحمل نیاورد و جام بِدْرود را تا به آخر جامه حیات کردند؛ همین بزرگان بیان کردند " تاریخ تکرار مکررّات است "   که ما نیز خود آن تاریخی هستیم که بی درنگ در حال تکرار می باشیم.

حال گمان ندارم در دنیائی که اندیشیدن در قلمرو فراموش رهسپار خاطره ها شده است در آنچه پیش رو دارید تأمل نمائید تا آنچه که در حال رخدادن است در چشمانتان از زیبایی و سادگی شیطانیش بنشیند تا معنای حقیقت برایتان قصه گوی کهنه تازگی شود و بیانگر حقیقت تلخ این چنین روزگاری شود که پی بردن به حقیقتش مهلکتر و کشنده تر از خود آن باشد.

نسل به نسل، به نسل گذشته می نگریم و پیش خود می گوئیم که آنان چگونه در آن زمان می زیستند؟! و گمان می بریم که حال به آنچه که آرامش و راحتی بشر           می نامند در زندگی ما قرار داده اند زندگی راحتی در پیش رو داریم.

بسی درنگ در حال آنان و ناظر وصف حال خویش بودن آنچنان عیان می کند که چگونه درحال زیست می باشیم که غمی در چهره ها می نشاند که ذات بشری بدان می گرید.

آری، سختی آن زمان ارزشی دوصد چندان آرامشِ ناآرامی امروز را در خاطرم زنده می کند؛ آن هنگام می توانی تکرار و چرخش بی امان زمان در محوری بی انتها ببینی که مجال تفکر به افکار پریشان ذهنی خواسته بدهی و درخواهی یافت پس از گذشت تاریخی از خاطرات غبارگرفته روزگارت آنان که در ساعتی دیگر خواهند زیست گویند ما چگونه در این زمان می زیستیم و در اندیشه خود بپرورانند که حالشان در روزگارشان دل انگیزتر از ما می باشد.

آخرزمان همان مکان نام گرفت که این موجود خاکی هستی خود را و به قلم خودش به نابودی خواهد کشاند و دیگر حیاتی وجود نخواهد داشت تا به گذشته های تلخی که یادگار ما برای آنان خواهد بود حسرت زیبایی هایش را در اشکهایشان جَمْع نمایند.

هر آنچه به آینده می رویم بجای آنکه در غربت زمانه فاصله ها را بکاهیم، خوش بر آن می بینیم که فاصله از یکدیگر یابیم و هم نشینی همچون فراموشی را از خانواده نامهربانی ها در محفل خاطره ها برگیریم.

زبانم قاصر و قلمم ناتوان از بیان سرانجام تلخ آمدوشد آنانی است که اشرف مخلوقات نام گرفتند و آسمانی ها فرمان به سجده آنان یافتند.

روز پس از روز، هفته پس از هفته، ماه پشت ماه، سال پشت سال، قرن پس از قرن    می گذرد و زمینیان بیش از پیش از یاد می برند کز کدامین مبدأ آمده اند و به کجا خواهند شد.

انسان در اندیشه خود آینده را می نگارد و خود نیز هول حراس از آینده را بازگو  می کند؛ او خود می داند که در آن سوی ایام چه خواهد شد ولی لطافت فراموش کردن در نظرش تجربه را بیان می کند که کسی جز نگارنده نمی داند حد ناگواری این تجربه را.

میلاد مکرّم      

تابستان فصلِ 1386از زندگی ام