پرتال شخصی میلاد مکرم - مرجع جامع مقالات علمی و گوناگون

برجسته ترین و جامع ترین مقالات علمی و گوناگون ایران و جهان

پرتال شخصی میلاد مکرم - مرجع جامع مقالات علمی و گوناگون

برجسته ترین و جامع ترین مقالات علمی و گوناگون ایران و جهان

زنان سرباز نامدار تاریخ

عصر اسطوره گرایی غرب و عناصر حاکم بر آن
مقدمه

حدود بررسی در این مقاله به بررسی زنان نامدار تاریخ باستان جهان و ایران محدود می‌شود. چنانچه بخواهیم این بررسی را تا تاریخ حاضر ادامه دهیم دامنه‌ی این بحث آنچنان وسیع می‌شود که از حوصله یک یا چند مقاله خارج می‌گردد. همچنین به جای انکه از کلیه‌ی زنان نامدار در این جا صحبت شود کوشش شده است فقط درباره‌ی منتخبی از آنان صحبت شود بایستی قبول نمود که از دیر زمانی زن‌ها توانسته‌اند کم و بیش سلاح بدست گرفته و دوش بدوش مردان جنگی رزم نمایند.

ولی پس از اینکه جامعه پیشرفت نمود و ارتش‌ها تابع سازمان‌های خاصی شدند، این روش متداول قدیمی به بوته‌ی فراموشی سپرده شد، تا اینکه پس از جنگ دوم جهانی ورود و خدمت زن‌ها در سازمان‌ها ارتش‌ها جنبه‌ی کاملاً جدی بخود گرفت و روز بروز هم آمار تعداد زن‌های در خدمت ارتش فزونی گرفت.

بنا گفته‌ی یکی از نویسندگان فرانسوی طبیعت  به زنان دو موهبت رنج‌آور ولی آسمانی عطا کرده است: «یکی عبارت از حس ترحم و دیگری هیجان و جوش و خروش و حمیت می‌باشد»

این هیجان در زن بر اثر تحریک حس ترحم و حس فداکاری که عبارت از وقف کردن زندگی به خاطر کسی و یا چیزی و یا هدف و سببی است، به وجود می‌آید یک عمل قهرمانی که مستلزم داشتن شجاعت فوق‌العادده و داشتن تقوای بی‌اندازه است، در حقیقت زائیده‌ی هیجان و حس فداکاری می‌باشد.

برخلاف آنچه بعضی ها می‌گویند، زنان بیش از مردان دارای قوت قلب و قدرت تصور هستند و به همین علت طبیعتاً صفت قهرمانی آنان از مرد بیشتر است. به خصوص این صفت قهرمانی را می‌توان در زندگی روزمره‌ی زنانیکه با بی‌رحمی کامل توسط مردان و یا خشم طبیعت در اجتماع رها می‌کردند، مشاهده نمود، که چگونه آخرین تلاش خود را به طور مثال برای حفظ جان فرزند خویش در بدترین شرائط به کار می‌برند.

یک عمل قهرمانی به نفسه قابل تحسین و تمجید می‌باشد، ولی اگر این عمل قهرمانی بخواهد به عمل قهرمانی خارق العاده‌ای تبدیل گردد، قهرمانی که این نقش را عهده‌دار می‌شود باید یک زن باشد.

در تمام افسانه‌های اساطیری نه تنها شرح وقایع خارق‌العاده که انعکاسی از نیروی تصور مردم باستان است، دیده می‌شود، بلکه مقاهیم اعمال قهرمانی در هریک از داستان‌ها کم و بیش به چشم می خورد . در این افسانه‌ها می‌توان خاطرات وقایع و حوادث بی‌اندازه قدیمی را که در اعصار باستانی رخ داده‌اند و یا احساس‌هایی که در عصری به یک نوع و در عصر دیگری به وسیله افسانه به نوع دیگری تغییر شکل داده است، پیدا نمود.

تاریخ جهان و ایران پر از شرح اعمال قهرمانی بزرگی است که زنان در این اعمال قهرمانی سهم عمده‌ای داشته‌اند. به طوریکه قبلاً نیز اشاره شد برای اینکه این مقاله بیش از اندازه طولانی نشود، از تاریخ باستان هر کشوری یک و یا چند نفر از زنان سرباز قهرمان و نامدار تاریخ را انتخاب و مختصراً به بحث درباره‌ی آنها می‌پردازیم.

1- در یونان قدیم.

یونانی‌ها همیشه به شجاعت و شهامت و بی‌باکی زن‌ها در جنگ‌ها اذعان داشته و این صفات را در زنان همواره مورد تقدیر و تحسین قرار داده‌اند.

الف- آتنه

 (Atene یا Atenaدر نزد رومی‌ها بنام Minerve) به طور مثال آتنه از فرق زئوس (Zeus خدای خدایان یا ژوپیترJupiterدر نزد رومی‌ها) بر اثر ضربه‌ی تبری به صورت دختری مسلح بیرون جست. وی از یک طرف الهه هوش و فراست و از طرف دیگر یک الهه جنگجو می‌باشد که مردان را در جنگ‌ها رهبری می‌نماید. همواره نقش مهمی در جنگ با غول‌ها به عهده دارد. در آتن او را ربت النوع عقل می‌دانستند. با اینکه الهه جنگ بود ربت النوع صلح نیز محسوب می‌شد و اغلب شهرهای یونان او را حامی و سرپرست خود می‌دانستند. آتنه همیشه با نیزه‌، سپر، کلاه خود و زره مسلح و دارای قامتی افراخته و ظاهری آرام و موقر و متین و در عین حال زیبا بود.

 

ب- آرتمیس

 (Artemisنظیر Diane ایتالیائی و لاتن است) دختر لتو (Leto یا Latona) و زئوس بود.

آرتمیس همیشه باکره و جوان ماند و نمونه‌ی یک دختر سرکش و نافرمان بود که فقط به شکار اظهار تمایل می‌کرد و همیشه مسلح به کمان بود.

قدما آرتمیس را تجسمی از ماه می‌دانستند که در کوهستان‌ها سرگردان بود و برادر او آپولون (Apolon) را هم تجسمی از خورشید می‌پنداشتند. آرتمیس را معمولاً حامی آمازون‌ها که نظیر خود او جنگجو و علاقه مند به شکار و مانند او آزاد ازقید مرد بودند، می‌دانستند.

پ- آمازون‌ها

بنابر افسانه‌های یونان آمازون‌ها (Amazones) عبارت از زنان جنگی می‌باشند که در سواحل جنوبی دریای سیاه (Euxine) دولتی تشکیل داده بودند که پایتخت آن تمیسیر(Thmiscyre) در کنار شط ترمودون (Tehrmodon) واقع شده بود. آمازون‌ها تحت فرماندهی و رهبری ملکه‌های خود علیه یونانی‌ها و سایر کشورها جنگیدند و کشور خود را تا حدود بحر خزر توسعه دادند. در هنر یونانی آمازون به صورت زیباترین زن جلوه‌گر شده است.

اینها دختران و زنان کاهنه‌ی یک الهه متعلق به ماه بودند که از فقدان مرد در میان خود ناراحتی نداشتند و به این جهت مردی در میان آنها دیده نمی‌شد. از طرفی برای جاویدان کردن نژاد خود در سال یک مرتبه به همسایگان خود بنام کار گاره‌ان‌ها (Gargareens) نزدیک می‌شدند و بنا بگفته عده‌ای پسرانی را که از آنها متولد می‌شد بدون هیچ‌گونه ترحمی می‌کشتند و به قول عده‌ی دیگری بچه‌های پسر رابه نزد پدرانشان باز می گردانیدند. در شاهنامه نظریه‌ی دوم بیشتر تایید شده است.در شاهنامه اینگونه توصیف شده اند:

«یکی تاج زر نیش بر سر نهیم  

همان تخت او بر دو پیکر نهیم

همانا زمان زن بود سی هزار  

که با تاج زرند و با گوشوار

که مردی ز گردنکشان روز جنگ   

زچنگال او خاک شد بیدرنگ

تو مرد بزرگی و نامت بلند  

در نام بر خویشتن بر مبند

که گویند با زن در آویختی   

در آویختن نیز بگریختی

یکی ننگ باشد تو را زین سخن  

که تا هست گیتی نگردد کهن

چوخواهی که با نامداران روم  

بیائی بگردی بگرد هروم

چو با راستی باشی و مردمی   

نه بینی جز از خوبی و خرمی

و گر جز بر این باشی ای شهریار  

به پیچی زما در صف کارزار

به پیش تو آریم چندان سپاه  

 که تیره شود روی خورشید و ماه»

اسکندر راه مصالحه را پیش می گیرد و بدون جنگ با زنان شهر هروم و پس از توقف مختصری در آن شهر به جستجوی آب حیات می‌رود.

تاریخ گزیده‌ی حمداله مستوفی نیز حاکی از دستگیر شدن اسکندر بدست ملکه اندلس بنام قیدامه می‌باشد:

  1. «... بعد از برادر، پادشاهی ایران بدو رسید و او تمامی جهان در ضبط آورد... که هشت هزار ملک و ملک‌زاده را بکشت. از پادشاهان هر که با او مخالفت کرد، رسم قتل در آن ملک مستمر داشت، تا همه مطیع او شدند، مگر قیدامه ملکه‌ی اندلیس. اسکندر برسم رسولان پیش او رفت. او اسکندر را شناخت. خواست که هلاک کند، چون اسم رسل داشت، پسندیده ندید.. او را بجان امان داد و عهد ستد که تعرض بملک او نرساند. اسکندر بازگشت. پس بطلب آب حیوان رفت...»

تمام افسانه‌های اساطیری حاکی است که آمازون‌ها جنگ های متعددی علیه بلرفون  پری یام ، تزه ( قهرمان یونانی نیمه تاریخی و نیمه خدائی اژه egee پادشاه آتن، که غول‌ای زیادی را کشت و بوسیله طناب آریا بداخل لابیرنت رفت) و هر کول ( مظهر نیرو و قدرت) و آشیل (قهرمان معروف یونانی در ایلیاد) و غیره کرده‌اند.

پ- سینان

 (Cynaneیاkunna ) دختر فیلیپ مقدونی دارای همان روح جنگجوئی که در پدر و برادرش وجود داشت، بود. غالباً در جنگ‌ها بسر می‌برد. همیشه بیوه باقی ماند و تلاش نمود که دخترش را یک نظامی حرفه‌ای تربیت کند.

 


نویسنده : دکتر میر حسن عاطفی

کلئو پاترا ، ملکه مصر

زن

ملکه کله ئو پاتر clepatre 

کله ئوپاتر ملکه مشهور مصر یکی از زنان معروف تاریخ می‌باشد. کله‌ ئوپاتر هفتم دختر پتوله مه اولت دوازدهم (ptolemee xll auletes) بود. پدرش شرط وراثت را برای او و برادرش بنام پتولمه سیزدهم کله ئوپاتبر (Ptolemee XLL Cleopatre) بر این قرارداد که آندو یعنی برادر و خواهر با هم ازدواج نمایند.[ازدواج با محارم بین مصریان باستان از این رو رواج داشت که آن را مایه ی حفظ خون پادشاهان در خانواده و آمیخته نشدن ان با خون مردم عادی می پنداشتند.]

 

کله‌ئوپاتر زنی تربیت شده و تحصیل کرده و دانشمند بود و زبان‌های متعددی را می‌دانست و بدون شک یکی از شخصیت‌های بزرگ سلسله لاژید است (سلسله لاژیدLagide   را یک از سرداران اسکندر بنام Ptolemee پسر لاگوس Lagos به وجود آورد این سلسله از 306 تا 30 قبل از میلاد دوام نمود.) کله ئوپاتر تمام دانش و نیروی جاذبه خود را صرف برکنار نمودن برادرش از سلطنت نمود.

ابتدا با تمام طرفداران برادرش جنگید. خواجه باشی در بار بنام پوتن (Pothin) و مربی سلطان تئودورتوس (Theodortos) و فرمانده ارتش آشیلوس (Achillos) کله ئوپاتر را متهم به توطئه علیه برادرش کردند و مجبور شد اسکندریه را ترک نماید.

ژولیوس سزاریس از اینکه در فارسال (Pharsal) فاتح شد، به طرف اسکندریه رفت و در سال 48 قبل از میلاد وارد شهر مزبور شد و در قصر شاهی سکونت گزید. در همین موقع کله‌ئوپاتر ارتشی تهیه نمود و با حیله خاصی پیش سزار رفت. به این ترتیب که او را در داخل پتوئی پیچیده و بدون اینکه بدانند در داخل آن چیست به نزد سزار بردند و همین امر موجب شد که بیشتر مورد توجه سزار قرار گیرد. سزار میان پتوله‌مه و او حکم شد و هر دو نفر را در امر اداره سلطنت شریک نمود. ولی پتولمه سیزدهم در اسکندریه شورش کرد و سزار او را بوسیله میتریدات دوپرگام (Mithredate Peargame) شکست داد. پتولمه در جنگ اسکندریه کشته شد و سزار کله‌ئو پاتر را ملکه مصر اعلام نمود و او بدون رقیب مالک تخت سلطنت گردید.

سزار از کله‌ئوپاتر دارای پسری شد که آن را سزاریون (Cesarioun) نام نهاد. در سال 47 قبل از میلاد برم دعوم کرد و استقبال با شکوهی از او به عمل آورد. سزار در معبد ونوس (Venus Genitirix) مجسمه طلائی کله‌ئوپاتر را نصب کرد. کله‌ئوپاتر پس از کشته شدن سزار، (سال 44 قبل از میلاد) به کشور خود مراجعت کرد و این بار با آنتوان (Antony یا Antonie یا Marcus Antonius) که به قدرت رسیده و مأمور فتح شرق گردیده بود، متحد گردید. کله‌ئوپاتر برای ملاقات آنتوان به سوریه رفت.

آنتوان او را در افزار (Ephese) در طی مراسم با شکوهی که فقط برای خدایان برپا می‌کردند پذیرفت. در آن هنگام کله‌ئوپاتر طوری تحت تاثیر این مراسم قرار گرفته بود که در نظرش چنین می‌آمد که دیونیزوس یا با گوس (Dionysos خدای شراب و جاذبه عارفانه ) به جسم او حلول کرده و در آن مراسم پر ابهت آفرودیت (Aphrodite) اله عشق و زیبائی‌های خیره کننده خود محصور شده و کوپیدون‌ها (Cupidonsخداوند عشق رومن‌ها که معادل Eros خدای عشق یونانی است) او را در میان گرفته بودند، مجسم می‌دید.

آنتوان مرد نیرومند جهان نیروی خود را به او تقدیم نمود و در خدمت او گماشت و با او یک زندگی بی‌نظیر و مجلل را که از تمدن یونانی الهام گرفته، ولی دارای شکوه و جلال شرقی بود و در ان فانتزی‌ها تا سر حد ظرافت و تجمل و بی‌اندازه رسیده بود، شروع کرد.

در بهار سال 40 بر اثر وضعی که در امور داخلی ایتالیا به وجود آمده بود، به رم مراجعت نمود. ولی چهار سال بعد برای لشکرکشی به ایران حرکت کرد، قبلاً به اسکندریه رفت تا دقیقه و سه بچه خود را بنام الکساندر، و کله‌ئوپاتر سه‌له‌نه (Cheopart selene) و پتوله‌مه که عنوان پادشاهی را برای آنها شناخته بود (36- 37 قبل از میلاد) به بیند. آنتوان کشور فینفی (Phenicie)، کوله سیری (Coelesyrie)، قبرس (Chypre) و همچنین یک قسمت از سیلیسی (Cilicie) و ژوده (Judee یا Jueda) و عربستان را برای توسعه سرزمین مصر ضمیمه قلمرو کله‌ئوپاتر نمود. آنتوان هرگز سلسله‌ای بنام آژیدها را نشاخت.

آنتوان بعداز لشکرکشی به ارمنستان و شکست و ناکامی با سکندریه برگشت و در آنجا به توصیه‌ کله‌ئوپاتر شکست خود را به عنوان پیروزی که بیشتر جنبه سیاسی داشت، جشن گرفت و برای ملکه مصر مرتبه خدائی قائل گردید و کله‌ئوپاتر مجدداً به صورت یک ایزیس (Isis اله مصری و زوجه Qsiris خدای مصر باستان) جدید در آمد (سال 34 قبل از میلاد).

در این اثنا اکتاو (Octave) که نیرومند شده بود، تصمیم گرفت کار را با رقیب خود آنتوان یکسره کند. به همین جهت به ملکه مصر که بحریه قابل توجهی گرد آورده بود، اعلان جنگ داد. کله‌ئوپاتر با 60 کشتی جنگی مجهز به کمک آنتوان آمد، ولی در محلی بنام آکتیوم (Actium) در سال 31 قبل از میلاد شکست فاحشی خوردند هر دو اول کلئوپاتر و بعد آنتوان) به مصر فرار کردند. و در آنجا برای اینکه بدست دشمن اسیر نشوند، خودکشی نمودند. کله‌ئوپاتر به این ترتیب 21 سال حکومت نمود. درباره مرگ کله‌ئوپاتر افسانه‌ای وجود دارد که بیشتر با حقیقت وفق می‌دهد و آن این است که ملکه مصر لباس‌های سلطنتی‌ خود را در بر نمود و به وسیله نیش مار خود را کشت و او را با عاشق خود آنتوان یکجا دفن نمودند. بچه‌هائیکه از آنتوان داشت در رم تربیت شدند، ولی پسری که از سزار داشت (سزاریون) در 30 قبل از میلاد بدست اکتاو کشته شد.


 نویسنده : دکتر میر حسن عاطفی

زنان نامدار شاهنامه

ب- زنان نامدار شاهنامه 

زنان ایران باستان

اگر شخصیت زن را در شاهنامه فردوسی مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم می‌بینیم زن نه تنها در هر گونه عملیات قهرمانی و لشکرکشی‌ها و موفقیت‌ها و عدم موفقیت‌های پادشاهان و پهلوانان به طور مستقیم و یا غیرمستقیم نقشی موثر داشته است که خود می‌تواند لااقل موضوع یک کتاب جداگانه گردد، بلکه زنان سرباز نامداری به‌چشم می‌خورند که خود رأساً در جنگ‌ها شرکت نموده و عده‌یی را رهبری کرده و یا با فداکاری و درایت و هوش بی‌نظیر خود مسیر وقایع تاریخی را غالباً تغییر داده‌اند که می‌تواند اثر بدیعی را بنام تجزیه و تحلیل حماسه زنان شاهنامه به وجود آورد.

 

در این بررسی کوتاه سعی شده است بدون طولانی کردن کلام از میان تعداد زیادی زنان قهرمان شاهنامه به‌طور نمونه چند تن را معرفی نمائیم:

1-سین‌دخت

مهراب پادشاه کابلستان از خانواده ضحاک است. شاه از سام خواسته است که به کابلستان لشکرکشی کرده و آنجا را به خاک و خون بکشد.

زال عاشق رودابه دختر مهراب است. سین‌دخت زن مهراب و مادر رودابه است و زنی با کفایت و درایت می‌باشد. وقتی می‌فهمد سام به کابلستان لشکر خواهد کشید شخصاً برای دیدن او حرکت کرده و به نزد سام می‌رود و با او به صحبت می‌پردازد و سین‌دخت می‌خواهد سام را از این لشکرکشی منصرف نماید.

 

دل بی‌گناهان کابل مسوز 
که آن تیرگی اندر آید بروز
از آن ترس کو هوش و زور آفرید
درخشنده ناهید و هور آفرید

 

سام از هوش خرد سین دخت متعجب می‌شود.

 

زجائی کجا مایه چندین بود
فرستادن زن چه آیین بود
چو دید آن‌چنان پهلوان پر خرد 
ستائید او را چنان چون سزد

 

مجدداً سین دخت با بیان نغز و هوشمندانه خود می‌خواهد سام را بر سر آشتین آورد.

 

چنین گفت سین دخت با پهلوان
 که بارای تو پیر گردد جوان
بزرگان زتو دانش آموخته
  به تو تیره گیتی برافروخته
به داد تو شد بسته دست بدی
                                         به گر زت گشاده ر ه ایزدی

 

به این ترتیب سام نرم می‌شود و به او قول مساعدت می‌دهد و سین دخت می‌گوید اگر کسی اشتباه و خطائی کرده است چرا مردم کابل بایستی نابود شوند:

 

اگر ما گنه کار وبد گوهریم
  بدین پادشاهی نه اندر خوریم
گنه کار اگر بود سهراب بود
  ز خون دلش مژه بر آب بود
سر بی‌گناهان کابل چه کرد
  کجا اندر آورد آید بگرد
همه شهر زنده برای تواند 
پرستنده‌ی خاک پای تواند

 

 سام از شاه اجازه می‌خواهد از گناه مردم کابل صرف‌نظر شود. بر اثر هوش و کفایت و سخن دانی سین دخت نتایج زیر حاصل می‌شود:

- شاه ایران وساطت سام را می‌پذیرد.

- سام اجازه می‌دهد که زال با دختر سین دخت، رودابه ازدواج کند.

- از قتل و خونریزی جلوگیری می‌شود و کابل از خطر انهدام نجات می‌یابد.

 

2- گردآفرید

زنان ایران باستان

سهراب به تحریک افراسیاب به ایران حمله کرده و فرمانده ارتش ایران را از میان می‌برد گردآفرید خواهر کژدم زن شجاع و دلیریست که در جنگ‌آوری مشهور و بی پروا است و به قول فردوسی هرگز در جهان مردی نظیر او دیده نشده است. گردآفرید هنگامی که می‌فهمد هژیر فرمانده سپاه ایران به دست سهراب منکوب شده است بدون هیچ‌گونه تردیدی سلاح نبرد را می‌پوشد.

 

چو آگاه شد خواهر کژدهم 
که سالار آن انجمن گشت گم
غمین گشت و برزد خروشی به درد
 برآورد از دل یکی باد سرد
که بدنام آن دخت گرد آفرید
زمانه زما در جهان ناورید
چنان ننگش آمد زکار هژیر 
 که شد لاله رنگش به کردار قبر
بپوشید درع سواران به جنگ 
 نکرد اندر آن کار جای درنگ
نهان کرد گیسو به زیر زره 
برافکند بند زره را گره

 

گردآفرید از دژ پایین می‌آید و مانند شیری سوار بر باد پای می‌شود و مانند پهلوانی در مقابل سپاه دشمن قرار می‌گیرد و مانند رعد می‌غرد و مبارز می‌خواهد و می‌گوید کدام یک از شجاعان و جنگجویان و فرماندهان کار کشته که خود را در جنگجوئی و دلاوری همانند نهنگ می‌داند، پیش می‌آید که با من جنگ آزماید.

 

فرود آمد از دژ به کردار شیر
کمر بر میان باد پائی به زیر
به پیش سپاه اندر آمد چو گرد
  چو رعد خروشان یکی دید گرد
که گردان کدامند و نام آوران 
 دلیران کار آزموده سران
که بر من یکی آزمون را به جنگ 
بگردد به سان دلاور نهنگ

   

3- زن گشتاسب

ترک‌ها به بلخ تاخته و آنجا را به غارت گرفته و مردم را قتل عام نموده‌اند. لهراسب با اینکه با آنها دلیرانه رزم کرده ولی کشته شده‌ است.

گشتاسب در این موقع شاه سیستان است و زن او در نزد لهراسب می‌باشد. این زن دارای یک دنیا احساس و در عین حال محتاط و خیلی عاقل و هوشمند می‌باشد. برای نجات بلخ از دست ترکان به شیوه‌ی آنها لباس می‌پوشد و اسبی از اصطبل سوار شده و به سرعت راه سیستان را که شوهرش گشتاسب در آنجا بوده است، در پیش می‌گیرد. ناراحت و مضطرب برای آنچه در بلخ گذشته، بدون اینکه خواب به چشمش آید شب و روز راه می‌پیماید، به‌ طوریکه در هر روز راه دو روز را طی می‌کند تا به نزد گشتاسب می‌رسد و به او خبر می‌دهد که یک سپاه تورانی به بلخ آمده و لهراسب کشته شده و روز از این واقعه شب تاریک و پر از درد و رنج شده است.

 

زنی بود گشتاسب را هوشمند
خردمند و دانا و رایش بلند
از آخر چمان باره‌ای بر نشست
   به کردار ترکان میان را به بست
از ایران ره سیستان بر گرفت  
وز آن کارها مانده اندر شگفت
نخفتی به منزل چو برداشتی   
دو روزه به یک روز بگذاشتی
چنین تا به نزدیک گشتاسب شد
به آگاهی درد لهراسب شد

 

گشتاسب ابتدا کار را سهل می‌پندارد و زنش به او می‌گوید که موضوع خیلی جدی‌تر از آنست که تصور می‌کنی: 

زنان ایران باستان

 

چنین داد پاسخ که یاوه مگوی
  که کاری بزرگی که آمدش روی
شهنشاه لهراسب را پیش بلخ 
 بکشتند شد بلخ را روز تلخ
وز آنجا بنوش آذر اندر شدند 
 ز دوهیر بد را همه سر زدند
زخون‌شان فروزنده آذر بمرد
 چنین بد کسی خوار نتوان شمرد
ببردند بس دخترانت اسیر 
 چنین کار دشوار آسان مگیر

 

و اضافه می‌کند که تمام دختران تو را اسیر کرده‌اند و به آفرید دختر تو را که وزش نسیم به او دسترسی نداشت، تاج از سرش برداشته‌اند و ظلم‌های ناگفتنی کرده‌اند و طوری با احساس صحبت می‌کند که اشک‌های خونین از چشم شوهرش جاری می‌شود و گشتاسب چنان تحت تاثیر قرار می‌گیرد که فوراً برای نجات بلخ لشکر می‌آ‌راید و حرکت می‌کند.

ادامه دارد...


نویسنده :  دکتر میر حسن عاطفی